ایرن واعط زاده: میدی کرمپور هنرمندی جوان و دانش آموختهی نقاشی از فیلادلفیا آمریکا است که از نیمه ی سال ۲۰۱۶ به ایران بازگشته و از تابستان همان سال شروع به آموزش کرده است. نزدیک به ۸ سال است که فعالیت هنری را آغاز کرده اما از سال ۲۰۱۴ به شکل تمام وقت هنرمند است.
وی در طول سالهای آموزش و پس از آن جوایز و افتخارات متعددی کسب کرده و همچنین نمایشگاههای گروهی و انفرادی مختلفی در ایران و آمریکا برگزار نموده است.
جامعه گفتوگویی با این هنرمند مستعد ترتیب داده که از نظر میگذرد.
چه سبکی تدریس میکتید؟ آیا طی این سالها، ابداع کنندهی سبکی بودهاید؟
این یک سؤال چندجانبه و پیچیده است که در اینجا نمیتوان به صورت کامل و کند و کاو شده به آن پاسخ داد اما میتوان چنین گفت که آفرینش هنری یا هر اثر هنری، بیان نوعی جهان بینی از طرف شخصی است که آن را خلق میکند. سبک ترکیبی از شیوهی اجرایی یک هنرمند است و نه الزاماً ابزاری که با آن کار میکند، به علاوهی آموزشهایی که دیده و همچنین شخصیت خود هنرمند که بخشی از آن مربوط به ناخودآگاه است.
در هنر کسی نمیتواند مبدع سبکی باشد و سبک چیزی است که کمکم و به طور معمول در دوران پختگی هنرمند به وجود میآید. ممکن است یک نفر بتواند با ابزاری خاص یا شیوهی اجرایی متفاوتی را برای اولین بار شروع کند اما این الزاماً سبک نیست.
سخن کوتاه، من مبدع سبک خاص و جدیدی نبودهام ولی به هر صورت شما نمیتوانید نقاشی را پیدا کنید که مانند نقشیهای من باشد، چون هیچکس قدمهای مرا عیناً تکرار نکرده تا به اینجا برسد. البته هر چقدر جلوتر میرویم، این فضایی که من دارم به آن وارد میشوم مسلماً خود به خود شخصیتر هم میشود.
برخی هنرمندان برای آفرینش یک اثر هنری نیاز به ایجاد شرایطی خاص دارند، شما چطور؟ اصولاً روحیات و عوامل محیطی تا چه اندازه در خلق یک اثر تأثیرگذار است؟
آثار هنری یا فعالیتهای یک هنرمند، در واقع واکنشی نسبت به محیطی است که در آن زندگی میکند، حتی اگر ما بگوییم هنرهایی که در ظاهر خیلی غیر هنری بوده یا در حد کار کپی هستند(چه برسد به کارهایی که قدرتمندتر بوده و تفکر بیشتری پشتشان است)، به هر حال نسبت به زمان و جامعهای که هنرمند در آن زندگی میکند خلق میشوند که میتواند یک بخشی از مد یا سرگرمی باشد اما هر چه باشد، چیزی است که مختص زمان خودش بوده و نمیتوان آن را به راحتی با ۵۰ یا ۱۰۰ سال گذشتهاش مقایسه کرد.
هنرهای تجسمی عمدتاً جزء شاخههایی هستند که در خلوت اجرا شده و جزء هنرهای اجرایی گروهی نیستند و اگر این سؤال شخصی و راجع به خود من باشد، میتوانم بگویم هر چقدر محیط خلوتتر و بدون حواس پرتی باشد من خیلی راحتتر میتوانم در آن کار کنم. زمانی هم که با مدل کار میکنم(بیشتر کارهای من با مدل زنده انجام میشود)، زمانی را میگذارم تا با مدل آشناتر شوم و آن احساس ورود یک غریبه را از دست دهم و بتوانم فضا را برای خودم صمیمیتر کرده و سپس شروع به کار کنم.
خوانش و درک دقیق اثر از سوی مخاطب چقدر برای شما مهم است؟
موضوع این است که ما هر چقدر هم بخواهیم آن را انکار کنیم، اما باز برای ما لذت بخش میشود کسی که کارمان را میبیند بتواند آن را درک کند یا دست کم یک مقدار به چیزی که با آن کار میکنیم وارد شود.
به عنوان یک هنرمند هنر تجسمی باید بگویم کار ما بیان کلامی ندارد؛ این موضوع هم میتواند جالب و هم چالش برانگیز باشد. ما نمیتوانیم راجع به کارمان توضیح دهیم، برای همین وقتی کسی به کار ما نگاه میکند امیدواریم بتواند برداشت نزدیکی داشته باشد. ولی معمولاً این اتفاق نمیافتد، حتی اگر بینندهی اثر یک شخصیت هنری و حرفهای باشد؛ چون اغلب برداشت شخصی روی آن هست و ما نیز با آن کنار میآییم و میدانیم که بخشی از هنر متعلق به بیننده است، مخصوصاً هنری که در حال حاضر، یعنی بعد از دورهی مدرن، تولید میشود.
یک نقاش جوان چه چالشهایی پیش روی خود دارد؟
یکی از چالشهایی که ما در کشورهایی مثل ایران با آن برخورد میکنیم(با توجه به تجربهی شخصیام در کشورهای غربی این موضوع وجود ندارد) این است که مردم درکی ار اینکه پیشهی هنرمندی چیست را ندارند و حتی نمیدانند شغل هنرمندی وجود دارد. بارها برایم پیش آمده مخاطب یا ارگانی شغلم را پرسیده و جواب من هنرمند یا نقاش بوده است که بعد از آن منتظر بودند تا من پاسخ دیگری هم بدهم؛ مثلاً میگویند خب هنرمند یعنی چه؟ و پولت از کجا میآید؟ یا میپرسند کار هنری انجام میدهی شغلت چیست؟! انگار هنر تفنن محسوب میشود و فکر اینکه آثار هنری را هم میشود خرید هنوز وجود ندارد چه رسد به اینکه بتوانند آن را به عنوان شغل نگاه کنند. در واقع، درصد زیادی از مردم همچنان فکر میکنند نمایشگاه نقاشی مختص یکسری افراد خاص و فقط نقاش است؛ در صورتی که یک نمایشگاه نقاشی باید مثل یک نمایشگاه مبل باشد و همه بروند آن را ببینند و بحث خریدن یا نخریدنش موضوع دیگری است.
با توجه به آموزشگاهها و مدرسین حاضر، آیندهی نقاشی بوشهر را چطور ارزیابی میکنید؟
ظاهراً در رشتههای هنری دیگر یکسری حرکتهای رو به جلو و غیرانتفاعی دارد صورت میگیرد اما در رشتهی نقاشی به نظر نمیآید اتفاق خاصی در حال شکل گرفتن باشد که این مسئله میتواند دلایل مختلفی دارد. میتوانیم به این اشاره کنیم که ما در دانشگاههای بوشهر رشتهی نقاشی نداریم و همین مسئله بخش بزرگی از فعالیت را کم میکند؛ در حقیقت، ما دانشجوی رشتهی نقاشی نداریم که بتواند جدی برخورد کند. یک بحث ریشهای و فرهنگی هم وجود دارد و آن این است که ما از نظر فرهنگی آنقدر نقاشی در بوشهر نداشتهایم. همچنین میتوان گفت یکسری موجهای مدگرا وجود دارد که بوشهر نیز به گونهای این موجها را از تهران دریافت میکند.
جدیترین هنرجوهای من هم بیشتر از شهرهای دیگر مخصوصاً از تهران برای کلاس میآیند و با توجه به شناختی که دارم، به نظر نمیآید در این آیندهی نزدیک شاهد اتفاق خاصی در نقاشی بوشهر باشیم.
نقاشی چهره از اقایی با کت روشن و دستمال گردن
به طور کلی، نقاشی ایران در چه وضعیتی قرار دارد؟
ما از بسیاری جهات از جمله در زمینهی هنر و نقاشی کشور پیشرفتهای نیستیم. پیدا کردن آثار بااصالت و باکیفیت در ایران واقعاً کار راحتی نیست و حتی زمانی که ما به نگار خانههای درجه یک تهران هم سر میزنیم، متأسفانه آنقدر آثار باکیفیت و ریشهداری نمیبینیم که بعضی از دلایل آن مربوط به وضعیت آموزشی، عدم ارتباط قوی با خارج از کشور، کیفیت پایین پژوهشی و اقتصاد ضعیف کشور است.
از نظر تاریخی و یک فرمول کلی، همیشه کشورهایی در تولید آثار هنری قدرتمند به شمار میروند که اقتصاد قوی و آزادی فکری در آنها وجود داشته باشد؛ خب ما در این دو مورد مشکلاتی داریم و این طبیعی است که نمیتوانیم آنقدر کار خوب تولید کنیم.
تفاوت سبک نقاشی در ایران با آمریکا، شما را با چه چالشهایی مواجه کرده است؟
بر خلاف آنچه تصور میشود، هنر یک زمینهی رقابتی زمخت و خشن است.
نقاشیهایی که من میکشم اصطلاحاً نقاشی شکل گرا است که ریشهی غربی دارد و سدهها طول کشیده تا در دنیای غرب به جایی برسد و هیچ وقت هم به آن معنای درستش وارد ایران نشده است؛ هرچند این نوع نقاشی چند سال است در اینجا فراگیر شده، ولی متأسفانه ما شناخت درستی از آن نداریم و میتوان گفت بیشتر بحث شناخت یا علم مطرح است تا تفاوت سبک.
برداشتی که از کارهای من میشود معمولاً سطحیتر از آن چیزی است که واقعاً وجود دارد، چون معمولاً تنها رویهی ظاهری آن دیده میشود و من خیلی نمیتوانم در این مورد کاری انجام دهم جز اینکه آموزش دهم یا زمینه ساز نسلهایی شوم که در آینده رشد میکنند.
چه مشکلاتی در بخش آموزش وجود دارد؟
بزرگترین مشکل ما کمبود دانش و همان گونه که پیشتر نیز اشاره کردم، عدم ارتباط با کشورهای پیش رو در این زمینه است. ما ارتباط خوبی با آن نوع آمورش نداریم و نقاشی هنوز به صورت فلسفهای یا تکرار تمرین در آموزشگاهها کار میشود و این مسئله در جدیدترین مرحله، یعنی همان دانشگاهها اتفاق میافتد. بسیاری از هنرجوهای تهرانی من دانشجو یا فارغ التحصیل نقاشی هستند اما میآیند و دوباره از صفر کار میکنند و همین جریان نشان میدهد که ما ضعف بزرگی در آموزش داریم.
من تمام کلاسهای آموزشگاهها را نمیشناسم اما تا جایی که اطلاع دارم و با توجه به تحقیقی که کردهام، ما یک آموزش استراتژیک صفر تا صد در ایران نداریم. البته خیلیها این زحمت را میکشند و سعی میکنند تا بیشترین اطلاعات را در این زمینه به دست آورند اما ما هنوز به آن مرحله نرسیدهایم.
برخی بر این باورند که طی سالهای گذشته هیچ گونه نوآوری در هنر نقاشی صورت نگرفته و هر آنچه امروز در بازار هنر به مخاطب ارائه میشود، همان آثار سه دههی گذشته است که با رنگ و لعاب بیشتری توسط اساتید به وجود میآیند. این ادعا چقدر صادق است؟
اگر بحث از نوآوری مثل اتفاقاتی باشد که در دنیای مدرن اتفاق افتاد یا همان اتفاقاتی که شاید بتوانیم بگوییم اوج آن از ۱۹۵۰ – ۱۹۰۰ باشد، این موضوع بدین معنا نیست که چون این اتفاقات کمتر شدند ما پیشروی نمیکنیم؛ در واقع ما الان در یک مقیاس بسیار بزرگتری کار میکنیم که البته همیشه هم در حال پیشرفت بوده؛ مثلاً شما علم فیزیک را در نظر بگیرید، شاید بزرگترین نوع آوری آن زمانی بود که بحث علم دینامیت به میان آمد و ما بعد از این، در فیزیک به آن معنا نوآوری نداشتهایم اما فیزیک بیشتر پیشرفت کرد. به باور من، همیشه نوع آوری الزام نیست و چیزی که ما با آن کار میکنیم یعنی در حال پیشروی هستیم و بخشی از این پیشروی فرهنگی و بخشی دیگر هم اجرایی است.
نقاشی طبیعت بی جان با مجسمه اسب و گلدون
در آثار جدید چقدر میتوان گذر زمان و پختگی هنر را دید؟
همانطور که اشاره کردم، هر اثر هنری مخصوصاً اگر یک اثر جدی باشد، به نوعی واکنشی نسبت به محیط و زمانی است که در آن شکل گرفته و ما میتوانیم شخصیت زمانی که آن هنر در آن شکل گرفته را ببینیم که این خودش گذر زمان را به ما نشان میدهد.
هر چه بیشتر جلو میرویم، درک بیشتری از اینکه میخواهیم چه کار کنیم پیدا میکنیم و این موضوع تمام شدگی ندارد و همیشه یک طرف ماجرا نیز گنگ است و چون ما همیشه در کار هنری دنبال کند و کاو کردن هستیم، این مسئله جذابیت کار را بالا میبرد.
وضعیت بازار نقاشی امروز چه تفاوتی با کشورهای توسعه یافته دارد؟ آنها برای رونق این هنر چه شیوههایی اعمال میکنند؟
شاید جالب باشد بدانید که خود من هیچ ساختمانی نرفتهام که در آن نقاشی نباشد و این خیلی شگفت انگیز است و صد در صد خانهها و اماکنی مثل مدارس، ادارهها، بیمارستانها، دفاتر کاری و … که در آنها پا گذاشتهام، حداقل روی یکی از دیوارهایشان یک اثر نقاشی بوده که نشان میدهد این موضوع خیلی ریشهدارتر و از نظر فرهنگی در آنجا دیرینتر است و وقتی بحث ادارات دولتی میشود، بودجهای نیز به آن تعلق میگیرد.
همانطور که دیدن فرش در خانهها برای ما خیلی عادی است در آنجا هم داشتن نقاشی بسیار معمول است؛ بنابراین بحث فرهئگی هم در میان است.
مورد دیگر بحث آموزشی و دولتی است. درسهای هنری در آموزشهای آنها از ابتدایی تا ردههای بالاتر درسی است که مثل ریاضی، علوم و رشتههای دیگر خیلی جدی با آن برخورد میشود اما در ایران حداقل تا زمانی که من مدرسه میرفتم، همیشه درسهای هنری یک درس تق و لقی بود که بالاخره باید میگذشت.
یک نقاش برای ارائهی آثار خود با چه مشکلاتی روبهرو است؟
از آنجایی که در ایران مسائل کمی پیچیدهتر از برخی کشورهای دیگر است، مشکلات ما نیز برای ارائهی آثار نقاشی بیشتر و سختتر است. ما فضای آزادی برای ارائه نداریم و حتی خیلی مواقع به خاطر این موضوع خودمان را سانسور میکنیم. من به شخصه یک بار به خاطر نقاشیهایم که فقط در فضای مجازی هم نمایش داده میشد، از طرف برادران اطلاعات سپاه دستگیر و بازجویی شدم که این مسئله از نظر روحی ضربهی سنگینی به من وارد کرد.
وقتی ما میخواهیم یک نمایشگاه بگذاریم، باید از یکسری فیلترهایی رد شویم و معمولاً کسانی که کار را نگاه میکنند تا مجوز دهند، شایستگی هنری ندارند که بخواهند راجع به آن موضوع نظر دهند و این مسئله به خودی خود میتواند برخی هنرمندان را گوشه گیرتر کند. این موضوع در کنار بحث اقتصادی و اینکه به هر حال هر ارائهای نیازمند یک بودجهای هم است، قرار میگیرد و اغلب چون این بودجه بر نمیگردد، مشکل دیگری ایجاد کرده و کار را سختتر میکند.
اگر صحبت دیگری هست که مایل به مطرح کردن آن هستید بفرمایید.
باید بگویم نقاشی برای ما ایرانیها چندان جا افتاده نیست که بخواهیم به دنبالش باشیم؛ مثلاً وقتی برای یک خانه خرید میکنیم، هیچ وقت به خریدن یک نقاشی فکر نمیکنیم و به نظر میآید از دوران کمال الملک به این طرف، ارتباط ما با نقاشی خیلی ضعیفتر شده است.
ما ایرانیها بیشتر به سوی ادبیات و داستان گرایش داریم تا تصویر؛ چیزی که ما به عنوان نقاشی ایرانی و مینیاتورهایی که در ایران شکل گرفته میشناسیم، برگرفته از یک داستان و تکیه بر آن دارد که اگر الزاماً نوشته شده هم نباشد، نقاشی ما تصویری بر یک قصه بوده که شاید مردم بیشتر با آن ارتباط برقرار میکردند تا نقاشی غربی که بحث آن تصور است و الزماً داستان نیست.
source: https://jameeonline.ir/?p=17242